بی علاج (عِ) مرکّب از: بی + علاج، بی درمان. که چاره ندارد. که درمانش نشود. رجوع به علاج شود، نالایق. (ناظم الاطباء)، رجوع به فایده شود ادامه... مُرَکَّب اَز: بی + علاج، بی درمان. که چاره ندارد. که درمانش نشود. رجوع به علاج شود، نالایق. (ناظم الاطباء)، رجوع به فایده شود لغت نامه دهخدا
بی علاج بدخیم، بی درمان، شفاناپذیر، لاعلاج، درمان ناپذیر، علاج ناپذیرمتضاد: درمان پذیر، علاج پذیر ادامه... بدخیم، بی درمان، شفاناپذیر، لاعلاج، درمان ناپذیر، علاج ناپذیرمتضاد: درمان پذیر، علاج پذیر فرهنگ واژه مترادف متضاد